ما حقوق خوانده ایم ، ما هزاران اتهام ،هزاران لرزیدن دل را به وقت حکم دادن برگزیدیم . ماتلخی کشیدیم و رنجیدیم ، ساعتها فكر كرديم تا راه بهتري را براي موكل خود پيدا كنيم ، و همواره اميد داديم ! چرا که آن متهم چشم در چشمان ما آرامش و تسکین را میجست و با عجزي ناراحت كننده میپرسید : آیا امیدی هست؟ و لبخندی ز جبر روزگاران برلب بر اورديم ! اما تو اي رهگذر ! از شرمندگی ، از زور ونفرت ، از تباهی عدالت ، از پارتي بازي و بي عدالتي ها چه میدانی؟؟ ولیکن ما نترسیدیم ! هزاران ظلم و تهدید وجفا دیدیم ، ولي میدان را رها نكرديم . شرافت را فدا نكرديم ! من وکیلم ! عرق های جبینم ، گویند اسرار سینه ام را ! وکالت را به جان ، فارغ از افکار نان میپذیرم.
من وکیلم! همانی که گاه شرخرم میخوانی! گاه کار چاق کن ! و هر دم به حرام و حلال پولم شک میکنی ! پوست من كنده شده تا واحدهاي دانشگاه را پاس كنم و كار كنم و روزها را در سالن دادگاها سپري كنم تا تجربه كسب كنم . با صد نفر مشورت ميكردم و با قاضي لجباز و دادستان سخت گير جلسه گذاشتم .
در شهر اگر یک چراغ روشن بود...آن چراغ اتاق من بود که چشمانی سرخ و تنی خسته در آن به دنبال آزادی درمانده ای بودند ! گاه مادرانه دل میسوزانم و گاه پدرانه تکیه گاه میشدم ....و تو مرا قضاوت ميكني ! و مرا اندوهی نیست...من تو را با وجدانت و با خدا ، تنها میگذارم